نوزادی تا یکسالگی مهربان جون
بخاطرتولد سراسر شور وشادی مهربان جونم مامان و بابا از شمال اومدن همدان و دوهفته ای پیشمون موندن البته ناگفته نماند که به خاله فاطی 5 ماهی زحمت دادیم و در خدمتش بودیم واقعا تا آخرعمر ازش ممنونم و همیشه براش بهترینهارو آرزو میکنم. خب حالا از نی نی بگم. یه نی نی کپل مپل آروم خواستنی و واقعا دوست داشتنی.مهربان جونم نه شبا دل درد میشد کولیک نداشت زردی که اصلا نگرفت و واقعا مارو برا هیچی به زحمت ننداخت .اولین بار که افتخارداشتم دختر گلم رو آبتنی بدم و توحموم بشورمش فقط 12 روز داشت واقعا کیف داشت شستنش..البته خاله فاطی کمکم بود .
سه چهار ماه اول که عموما مامانا از نی نی هاشون خیلی موارد مختلفی میبینن مهربان جون هیچ مورد اذیتی خاصی نداشت منم چون تقریبا دست تنهاو بی تجربه بودم خیلی خوب بودکه اینجوری گذشت آفرین دخترگلم.مهربان عاشق حرف زدن و ارتباط برقرارکردن بود یادمه از همون یک ماهگی حسابی قن و قون میکرد و جواب میداد.مهربان سه ماهه بود که برا اولین بار تو فصل تابستون بردیمش شمال شهر و دیار خودش.تازه اونجا همه فامیل دیدنش و خیلی بهش ذوق میکردن . آخه کپل مپل و بامزه بودحسابی . اخر سه ماهگی بابا جونش پیشنهاد دادکه گوش دختر گلمون سوراخ کنیم و ماهم که حسابی ذوق داشتیم این کارو کردیم و خیلی با نمک تر شده بود. پاییز ازراه رسید و هوا سرد شد و ما دیگه کمتر با نی نی از خونه بیرون میرفتیم . چهار ماهه بود که شروع کرد به اولین غلط زدناو جنب و جوش و از اون موقع به بعد خیلی مراقبت میخواست. شش ماهه بود و فصل پاییز سرد همدان که مهربان جونم اولین بارسرماخورد البته خداروشکرزیاد جدی نبود و زود خوب شد . از واکسنای دخترم هم بگم که برا هیچ کدومش منو اذیت نکرد و همشو به راحتی میزد و البته یه ذره تب میکرد ولی خیلی ناچیز بود.شش ماهگی مهربان جون اولین مرواریدای کوچولوش سرزد و حسابی مارو غافلگیر و ذوق زده کرد .ماهم همراه مادر جون و حاجی بابا که برا دیدن ما به همدان آمده بودن این اتفاق قشنگ رو جشن گرفتیم و به قول معروف آش دندونی بارکردیم . بعدشم که غذا خورشدن مهی گلم شروع شد البته با فرنی و حریره و اینجور چیزاو... خیلی هم خوش غذابود عاشق سوپ و آش و ... وقتی سفره باز میشد مهی جون فقط بال بال میزدکه کی غذابخوره خلاصه حسابی مارو سرگرم داشت و شاد از بودنش. از ماه هفتم تلاش برا نشستنش شروع کرد تا اینکه بالاخره آخر نه ماهگی بدون کمک میتونس این کارو خودش انجام بده و حسابی مابراش ذوق داشتیم. حرف زدنشم که اساسی بهمون حال میداد از همین موقعا شروع شد و اولین کلمه ای که گفت بابا بود البته بعدش دامنه کلماتش زیادشد و تا یکسالگی دوازده سیزده تا کلمه میگفت.پاییز و زمستان سال اول به خوبی و خوشی گذشت ومهربا ن ومامان بابا عید 88 همگی رفتن شمال.حالا دیگه نه ماهه شده بودی و حسابی خوردنی و بانمک.تعطیلات روشمال گذروندیم و حسابی بهمون خوش گذشت. بهار از راه رسیده بودو روزهای رنگارنگ بهاری با وجود تو چه زیباتربود دخترم.
تا یازده ماهگی چهارتا مروارید کوچولو در آورد و بقیه هم به ترتیب تا دوسالگی بی هیچ اذیتی دراومدن.خدارو شکر. اما از راه افتادن مهربان جونم بگم که روزی که یک سالش پرشد اولین قدمای کوچولوش رو برداشت و به شوق ما افزود . خیلی حس قشنگی بود ایشالا همه مامانا تجربه کنند راه رفتن بچه خییییلی شادی آوره
ماه زیبای خرداد رسید و مهربان گلم یکساله شد .به پاس حضور سبزش تو زندگیمون همیشه خدارو شاکریم .
تولد یکسالگی مهربانم با حضور چندتا از دوستای گلم برگزارشد و خیلی بهمون خوش گذشت.
تولدت تا همیشه مبارک عزیز مامی
.